- آقا رو، با بچه حرف میزنی؟ من خودم این کارهام! این هم امضایم! قشنگ است؟! از بین چند تا امضاء برای خودم انتخاب کردم.
بچه شیطانی هستی، درسته؟
پاسخی میدهد که اصلا به سن و سالش نمیخورد:
- تا این که شیطانی را در چه معنی کنید. ما بچهها باید شیطانی کنیم، حال بعضی از بچهها خواهر و برادرانشان را اذیت میکنند، بعضیها تو کوچه زیاد فوتبال بازی میکنند، بعضیها هم عروسک بازی میکنند، بعضیها هم تنها درس میخوانند، یعنی به جای شیطانی فقط درس میخوانند.
و تو از کدام دسته هستی؟
- من همه این خصوصیات را با هم دارم، حرفی بود؟ میتونیم، پس هستیم!
- جدی میگی؟
- نه بابا، مزاح بود!
حالا بچه درس خوانی هستی؟
- باور نداری بیا مدرسه، همین بغل است، بپرس.
اینجا جام جم... تا خیابان پیروزی... ...(با ما باشی زود میگذره)
_ _ _
مهرماه پارسال بود که عمو پورنگ برادر بزرگتر خود را به علت یک بیماری لاعلاج از دست داد. غم بزرگی بود، اما عمو پورنگ در آن شرایط حساس به خاطر شادی بچهها، مقابل دوربین باز هم میخندید. شاید نه از ته دل، اما به خاطر بچهها میخندید تا آنها بخندند و روزشان را با شادی سپری کنند. او چه طور با خودش کنار آمد؟
او میگوید: شاید فکر کنید چیزی که میخواهم بگویم، یک شعار و یا یک فیلم باشد، اما من سعی کردم خودم را با کارم سرگرم کنم و دل بچهها را شاد کنم تا خداوند هم دل مرا شاد کند تا با این ضایعه کنار بیایم.
بهروز برادرم همیشه بیننده برنامه بود، حتی در روزهای پایانی عمرش که حالش خوب نبود، با نگاه به برنامه من یک گوشه لبخندی میزد. تا جایی که زن داداشم میگوید: فقط با دیدن برنامه تو، لبخند میزد، وگرنه اصلا حالش خوب نبود.
عمو پورنگ برای ما یک خاطره از برادر خود میگوید:
(پارسال همین زمانها بود که به مشهد مقدس رفت تا از امام رضا (ع) شفا بطلبد. گویا در یکی از آن شبها، چند بچه با برادرم مواجه میشوند، مادرم میگوید: بهروز، زمانی که بچهها را دید گویا ناخودآگاه به یاد تو افتاد، بچهها را صدا کرد و به آنها گفت: بیایید با هم عکس بگیریم. بچهها ابتدا جدی نگرفتند، اما او گفت: من برادر عمو پورنگی هستم که شما را میخنداند!از آنجا که برادرم به خاطر شیمی درمانی موهای سرش و ابروانش ریخته بود، باور نکردند که...
پورنگ میگوید: ساعت دو نیمه شب بود، من خواب بودم که تلفن همراهم به صدا درآمد. از روی شماره متوجه شدم، برادرم است. گوشی را که برداشتم، ترسیدم. فکر کردم اتفاق ناگواری افتاده. اما آن طرف خط بهروز بود که میگفت: (داریوش... داریوش بیا با این بچهها صحبت کن. اینها باورشان نمیشود که من برادر تو هستم. با بچهها صحبت کردم، اما سخت تحت تاثیر قرار گرفتم، خوشحال بودم از اینکه برادرم به داشتن من افتخار میکرد. او همیشه میگفت: به این خاطر از کارت خیلی راضی هستم که دل بچههای مردم را شاد میکنی. برای روح او طلب آمرزش میکنم.)
_ _ _
پارسال که برادرم زنده بود برای این که تحولی در روحیه او ایجاد کنیم، من در منزلش تولد گرفتم. خیلی با او شوخی کردیم تا حداقل روحیهاش را شاد کنیم. شب خوبی بود با این که میدانستیم او به زودی از ما جدا خواهد شد و همین طور هم شد.
پورنگ میگوید:(مادر من، یک پیرزن عاطفی و احساسی است. اگر دروغ نگویم، هفتهای چهار روز به خاطر بهروز گریه میکند. او عکس بهروز را مقابلش میگذارد و... البته من سعی میکنم که او را از این فضا خارج کنم. اولا که او را مجاب میکنم برنامه مرا ببیند و شب نظرش را بگوید، بعد هم سعی میکنم او را بیرون ببرم، با او شوخی کنم تا فضای روحیاش را عوض کنم.)
مرحوم بهروز برادر داریوش، سه فرزند دختر دارد. دختر بزرگتر خانواده ازدواج کرده، دختر وسطی دانشجو است و سومی هم کلاس سوم راهنمایی است.
پورنگ در پایان به ما می گوید: (دلم میخواهد مردم بدانند که مشهور بودن خوب است، اما مشهور ماندن مشکل است. محبوب بودن خوب است، اما محبوب ماندن مشکل است. امیدوارم خداوند این توفیق را به من بدهد تا از شهرت و محبوبیت خود برای کمک به مردم استفاده کنم.
امیدوارم مردم ما را از دعای خیر خود بهرهمند سازند و ما را فراموش نکنند و ما هم، همچنان در خدمت آنها باشیم.)
کوتاه از امیر محمد
_ تک فرزند خانواده است. در سال 1375 به دنیا آمده است. نه طرفدار استقلال است، نه پرسپولیس میگوید:
تیم ملی را دوست دارم. مکزیک و پرتغال قوی بودند اما باید میبردیم. تیم پیر نبود، بلکه تجربه نداشت!
عاشق اتومبیل سواری هستم، عمو پورنگ و آقاجان زاده برایم یک اتومبیل بازی کنترلدار خریدهاند، روزهایی که برنامه ندارم با آن بازی میکنم. بچه محلها به من محبت دارند و مرا اذیت نمی کنند. قبول دارم که شیطان هستم، اما به جایش شیطانی میکنم. من هم مثل تمام بچهها هستم، بعضیها از من توقعات بی جا دارند. معمولا سرم کلاه میگذارم، التبه سعی میکنم سرم کلاه نگذارند.ای کاش، سن گرفتن گواهینامه رانندگی، ده سالگی بود. به بازیهای رایانهای علاقه زیادی دارم، به خصوص مسابقه اتومبیل رانی. بعضی مواقع با بچهها، گل کوچیک هم بازی میکنیم.
عمو پورنگ را به اندازه یک دنیا دوست دارم، درست مثل آقاجان زاده تهیه کننده برنامه. خوشحالم که گروه، از نظرات من هم استفاده میکند، چون من هم برای خودم صاحب نظرم. عاشق این هستم که جلوی دوربین ژست بگیرم و از من عکس شکار کنند، نه این که معروفم... نه من معروف نیستم، اما از بچگی عاشق عکس گرفتن بودم و پس از آن عاشق این که، کسی از من عکس بگیرد.
قدری شیطونی می کند که کسی متوجه نشود اگر هم کسی متوجه شد پا می گذارد به فرار ...(می خندد) امیر محمد می گوید : عمو این حرفا ، چیه می زنی
از او می پرسیم دلت برای پورنگ تنگ می شود یک روز عمو را نمی بینم حالم گرفته است من به عمو عادت کردم سال ها قبل که عمو را از تلویزیون می دیدیم به خودم می گفتم آیا می شود روزی کنار عمو کار اجرا کنم نمی دانستم که آرزویم برآورده می شود ... خدا را شکر ...تا کجا می خواهی ادامه بدهی ما تا هر زمان که عموپورنگ مرا بخواهد ، در خدمت برنامه هستم گرچه باید به نام عمو پورنگ ، عمو آقاجان زاده را اضافه کنم . او برای من بسیار زحمت کشید مرا از منزل می آورد ، به منزل می برد ، پیشرفت خودم را مدیون او هستم هر دویشان برایم زحمت کشیدند ...
البته گفتگوی مفصلی با امیر محمد انجام دادیم که به زودی در مجله خانواده سبز خواهید خواند .